پیام پیر

شعر و ادب پارسی

پیام پیر

شعر و ادب پارسی

این مجموعه در طول سالیان زندگی به بهانه شرایط زمانه سروده شده است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

مادر

مثل تو مادر کجا خواهم به جست*** کی کسی مهرش مثال مهر توست

مهر تو بالاترین مهر هاست***مهر بی منت، تنها مهر توست

عشق تو پاک است  و از سوی خداست***شاید هم دست خدا در دست توست

این همه گلهای زیبا  رنگ رنگ***آیتی از گلشن رخسار توست

آن فروغ و نور در خورشید و ماه  *** بازتاب چهره تابان توست

ما اگر یک عمر زاری کنیم*** قطره ای از رحمت دنیای توست

قطره های اشک از چشمان من***یا ز هجر و یا که از دیدار توست

گر چه اولادان خداشان یار بود*** آبروشان از لب حق گوی توست

مهربان مادر، همه توفیق ما***از دعای خیر و قلب پاک توست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۱
سیدعبداله موسوی‌مدنی

چنان مست از می ناب تو هستم***که چشم از ساغر و ساقی ببستم

اگر هوشیار یا بی هوش هستم***تو چون شیرین و من فرهاد هستم

دگر بت نیست در بتخانه دل***چو ابراهیم بت ها را شکستم

چنان محو تماشای تو هستم***که گوئی روبروی تو نشستم

اگر پیرم ولی قلبم جوانه***به آن چشم سیاه پیمان ببستم

خداوندا به پیمانی که بستم***خودت دانی زدل محو تو هستم

بگویم راضیم بر هر چه دادی***ولی دل گویدم زیبا پرستم

گنه نیست تو دلم خشنود گردان***شب مهتاب دهدی جامی بدستم

خدائی تو زبان دل بدانی***خودت دانی زبانم را ببستم

اگر عبدم بدانی بنده هستم***ز گفتار اضاف شرمنده هستم

دل پیر کاملاً راضیست از تو***خوشا گوئی که من هم راضی هستم

جفا دیدم وفا کردم و رفتم***به جز تو دیده‌ام بر غیر بستم

چه کردی پیر دوران عمرت***تو زیبائی و من زیبا پرستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۴
سیدعبداله موسوی‌مدنی

در جهان سروری ومکر و ریا مشکل نیست***گر زمن شاد خدا گشت من آن می خواهم

هوس ودل بهر سو شدنش آسان است***دل اگر سوی خدا گشت من آن می خواهم

این همه نعمت و الطاف خدا موجودند***چشم اگر شاهد آن گشت من آن می خواهم

شاهدا بلبل وقمری همه در توحیدند***دل اگر دید و ثنا گفت من آن می خواهم

من خودم هیچ نخواهم تو زدل با خبری***آنچه دادی و ندادی من آن می خواهم

من ندانم که فردا به کجا خواهم رفت***تو خودت راهبرم باش من آن می خواهم

من نبودم اگر میل تو در کار نبود***عشق ما لطف تو بوده است من آن می خواهم

پیر ندانست چه گفت و چه نوشت***گر تو گفتی و نوشتم من آن می خواهم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی

صداقت

انبیاء همه انتخاب یک خدایند***پس چرا این مومنین از هم جدایند

بسا تفریق وجنگ در بین ادیان***که بس ننگ است در نزد یزدان

به فطرت پاک بودیم و خداجو***شدیم مشرک زآموزشهای بدخو

به جای وحدت ویکتا پرستی***شدیم دشمن زکبر وخود پرستی

بیا برگرد پیر،برفطرت خویش***به یاری خدا نیکی بکن پیش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۳
سیدعبداله موسوی‌مدنی
  عمر

زندگی فاصله زادن و مردن نیست***زندگی چند سالی در جهان ماندن نیست
زندگی تا قیامت ابدی است***روح را پاسخ دنیا حتمی است
زندگی مثبت و منفی دارد***زندگی پست و بلندی دارد
لحظه های خوش آن بسیار است***شب مهتابی شب دیدار است
شور و عشق ومستی و بی خبری است***فقر و جنگ و کشتار و دربدری است
زندگی بی محبت پر جفاست***هر کجا رنگ محبت هست صفاست
اوج دوستی ومحبت عاشقی است***مهر مادر یک عشق واقعی است
گر چه عشق مادر از سوی خداست***عشق حق بالاترین عشق هاست
عشق معراج کمال آدم است***اوج لذت در وصال آندم است
حق بود آخر هم حق است***عشق پاینده و پاک عشق حق است
خوردن و خفتن نه تنها زیستن است***آدمی اهل شنیدن و گفتن است
فکر و روح و گفتن اشعار ناب***هست کار مردم اهل کتاب
زندگی با سعی و عشق به خدا***می شود همچون بهشتی با صفا
زندگی خوبست اگر ما خوب باشیم***بگذریم از کینه، با هم دوست باشیم
با یاری حق و اتحاد دوستان***می توان کرد دنیا را گلستان
پیر دوستانِ ناز نازنین*** لطف حق باشند بر روی زمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۵
سیدعبداله موسوی‌مدنی

دهه فجر

دین همان نزد خداوند بودن است***راه حق در حضورش رفتن است

هر کسی دین داشت او بیند فقط***مقصد ادیان ز مبدأ گفتن است

هر که پندارد ره او رفته است***حرف کل انبیاء بشنوده است

فکر اگر در سر بود نوری به دل***بت ز هر نوعی بود بشکسته است

جز ره راست راهی نیست خوش تر***او همین ره را سفارش کرده است

رو گردان از ریا و شرک و بترس***پشت پرده بت شکن آماده است

گر دهه فجر است اول ابیات پیر***او همیشه حرف حق را گفته است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مذهب

مذهب نه برای نان و مال است***مقصود خدا اوج کمال است

مذهب نه برای جنگ و دعواست***نفرت ز آیین خداوند مبراست

مذهب به همانگونه که حق خواست ببینید******حق گو و حق شنو و با حق بنشینید

عشق به خدای متعال حق است***آن کس که عمل کند به حق آن حق است

کاری که زشت و اشتباه است***کی گفته که تایید الله است

دین ایمان به ذات پاک خداست***درک و شناخت درست خداست

در حضورش پاک وانسان بودن است******بی تعصب دوست هم بودن است

پیر این آرزوی تو است ولی******لازمش کل جهان فهمیدن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی

زندگی چیست

زندگی فقط خوردن و خوابیدن نیست******مثل حیوان و نبات زیستن نیست

صبح آمد امروز چو دیروز گذشت***خورشید چو دیروز بتابید به دشت

شب شد و مثل دیشب خوابیدم***باز تکرار همان را به رویا دیدم

من دگر خسته شدم از تکرار***نبوَد وقت نشستن با یار

همه اش کار و گرفتاری و درد***دستِ دوستان زمانه شده سرد

بت شدن و فقط خواستن خود***خلق را فرض نمودن خَر خود

کو عدالت که بر آن تکیه کنیم***یا حمایت که بر آن شِکوه بریم

کو ستونی که بر آن پشت دهیم***یا سکوتی که بر اندیشه بریم

همه در فکر گلیم خویشند***کی به جویای دل درویشند

خود پسندی و فقط خود خواهی***نشنیدند ز دردمند آهی

رنج و درد فقرا بسیار است***کار حکام فقط گفتار است

هر که درد دگران یادش رفت***آخر از درد خودش خواب نرفت

زود باشد که رسد مرگ و قیامت انجام******ز بد و نیک جهان بگیری فرجام

پیر غیر همراه خدا راه نرفت***در هجوم فتنه ها ایمن برفت

در سفر مونس و همراهم بود***فکر من، روح من و جانم بود

پیر در مسجد و میخانه به جز یار نجست***آنکه خلق کرد همه عالم در روز نخست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۴
سیدعبداله موسوی‌مدنی

سخن

در میان نکته دانان گوش باش***گر نداری تو سخن خاموش باش

نکته ها باشد چراغ زندگی***می نماید راه و رسم زندگی

--------------

تو گلی بلکه یک گلستانی******آفتاب گرم یک زمستانی

ماه از شرم زیر ابر برفت******تو هزار بار مه تر از آنی

گر که فرهاد روی تو می دید***کوه را کنده بود در آنی

تو ز سزاوار آفرین هستی******هر کجا هست باغ رضوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۵۵
سیدعبداله موسوی‌مدنی
باغ

باغ پر گل حاصل پرکاری گل پرور است***ورنه هر باغی ببینی باید از گل پر بود

هر گلستان گر چه از دانه و آب و گل است***از تلاش و عشق آن گل پرور است

در زمین کارد نهال و بذر گلهای قشنگ***خاک و آب و کود یکسان و یکرنگ

می دهند گلها ز اشجار، رنگ رنگ***این همه زیبائی نیست کار گلکار زرنگ

کی؟ کجا بود اولین گل یا بذر اطلسی***بوی عطر نه در بذر بود نه آب و غذای اطلسی

این همه عطر و صفا کی دانه داشت***آب خاک زان بذر گلی جانانه داشت!

کی طبیعت این همه اندیشه داشت***آن ژن آن گونه را در بذر داشت

این جهان اندیشه است، فکری بزرگ***نه فقط بی انتها هست و بزرگ

این جهان دارد مدیری هوشیار***گر توانی از خودت موری بیار

با همه نعمت، ناسپاسی ابلهی است***بعد مرگ حتماً قیامت برزخی است

جز ره او راه دیگر رفتن خطاست***گمرهان را بسی دام و بلاست

آنکه نعمت خورد و ظلم خلق کرد***عاقبت هیزم به دوزخ حمل کرد

عاقبت عدل الهی گریبانش گرفت***آتش افروز آتشی هم بر جانش گرفت

آنکه در حضورش بود خادمی خدمتگزار***نام نیکش شد به دنیا ماندگار

بعد پیری و مرگ آسوده خفت***روح آرامش به او احسنت گفت

آنکه ظلم و قتل کرد در پی آزار بود***نه آدم بود و نه لحظه ای هوشیار بود

آدمی را فکر دادند و عقل و گفتار***نه چون گرگی به خوئی بد گرفتار

پیر شرط عقل است راه عاقلان***عاشقان و مخلصان و بندگان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۹
سیدعبداله موسوی‌مدنی