پیام پیر

شعر و ادب پارسی

پیام پیر

شعر و ادب پارسی

این مجموعه در طول سالیان زندگی به بهانه شرایط زمانه سروده شده است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

  عمر

زندگی فاصله زادن و مردن نیست***زندگی چند سالی در جهان ماندن نیست
زندگی تا قیامت ابدی است***روح را پاسخ دنیا حتمی است
زندگی مثبت و منفی دارد***زندگی پست و بلندی دارد
لحظه های خوش آن بسیار است***شب مهتابی شب دیدار است
شور و عشق ومستی و بی خبری است***فقر و جنگ و کشتار و دربدری است
زندگی بی محبت پر جفاست***هر کجا رنگ محبت هست صفاست
اوج دوستی ومحبت عاشقی است***مهر مادر یک عشق واقعی است
گر چه عشق مادر از سوی خداست***عشق حق بالاترین عشق هاست
عشق معراج کمال آدم است***اوج لذت در وصال آندم است
حق بود آخر هم حق است***عشق پاینده و پاک عشق حق است
خوردن و خفتن نه تنها زیستن است***آدمی اهل شنیدن و گفتن است
فکر و روح و گفتن اشعار ناب***هست کار مردم اهل کتاب
زندگی با سعی و عشق به خدا***می شود همچون بهشتی با صفا
زندگی خوبست اگر ما خوب باشیم***بگذریم از کینه، با هم دوست باشیم
با یاری حق و اتحاد دوستان***می توان کرد دنیا را گلستان
پیر دوستانِ ناز نازنین*** لطف حق باشند بر روی زمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۵
سیدعبداله موسوی‌مدنی

دهه فجر

دین همان نزد خداوند بودن است***راه حق در حضورش رفتن است

هر کسی دین داشت او بیند فقط***مقصد ادیان ز مبدأ گفتن است

هر که پندارد ره او رفته است***حرف کل انبیاء بشنوده است

فکر اگر در سر بود نوری به دل***بت ز هر نوعی بود بشکسته است

جز ره راست راهی نیست خوش تر***او همین ره را سفارش کرده است

رو گردان از ریا و شرک و بترس***پشت پرده بت شکن آماده است

گر دهه فجر است اول ابیات پیر***او همیشه حرف حق را گفته است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مذهب

مذهب نه برای نان و مال است***مقصود خدا اوج کمال است

مذهب نه برای جنگ و دعواست***نفرت ز آیین خداوند مبراست

مذهب به همانگونه که حق خواست ببینید******حق گو و حق شنو و با حق بنشینید

عشق به خدای متعال حق است***آن کس که عمل کند به حق آن حق است

کاری که زشت و اشتباه است***کی گفته که تایید الله است

دین ایمان به ذات پاک خداست***درک و شناخت درست خداست

در حضورش پاک وانسان بودن است******بی تعصب دوست هم بودن است

پیر این آرزوی تو است ولی******لازمش کل جهان فهمیدن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی

زندگی چیست

زندگی فقط خوردن و خوابیدن نیست******مثل حیوان و نبات زیستن نیست

صبح آمد امروز چو دیروز گذشت***خورشید چو دیروز بتابید به دشت

شب شد و مثل دیشب خوابیدم***باز تکرار همان را به رویا دیدم

من دگر خسته شدم از تکرار***نبوَد وقت نشستن با یار

همه اش کار و گرفتاری و درد***دستِ دوستان زمانه شده سرد

بت شدن و فقط خواستن خود***خلق را فرض نمودن خَر خود

کو عدالت که بر آن تکیه کنیم***یا حمایت که بر آن شِکوه بریم

کو ستونی که بر آن پشت دهیم***یا سکوتی که بر اندیشه بریم

همه در فکر گلیم خویشند***کی به جویای دل درویشند

خود پسندی و فقط خود خواهی***نشنیدند ز دردمند آهی

رنج و درد فقرا بسیار است***کار حکام فقط گفتار است

هر که درد دگران یادش رفت***آخر از درد خودش خواب نرفت

زود باشد که رسد مرگ و قیامت انجام******ز بد و نیک جهان بگیری فرجام

پیر غیر همراه خدا راه نرفت***در هجوم فتنه ها ایمن برفت

در سفر مونس و همراهم بود***فکر من، روح من و جانم بود

پیر در مسجد و میخانه به جز یار نجست***آنکه خلق کرد همه عالم در روز نخست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۴
سیدعبداله موسوی‌مدنی

سخن

در میان نکته دانان گوش باش***گر نداری تو سخن خاموش باش

نکته ها باشد چراغ زندگی***می نماید راه و رسم زندگی

--------------

تو گلی بلکه یک گلستانی******آفتاب گرم یک زمستانی

ماه از شرم زیر ابر برفت******تو هزار بار مه تر از آنی

گر که فرهاد روی تو می دید***کوه را کنده بود در آنی

تو ز سزاوار آفرین هستی******هر کجا هست باغ رضوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۵۵
سیدعبداله موسوی‌مدنی
باغ

باغ پر گل حاصل پرکاری گل پرور است***ورنه هر باغی ببینی باید از گل پر بود

هر گلستان گر چه از دانه و آب و گل است***از تلاش و عشق آن گل پرور است

در زمین کارد نهال و بذر گلهای قشنگ***خاک و آب و کود یکسان و یکرنگ

می دهند گلها ز اشجار، رنگ رنگ***این همه زیبائی نیست کار گلکار زرنگ

کی؟ کجا بود اولین گل یا بذر اطلسی***بوی عطر نه در بذر بود نه آب و غذای اطلسی

این همه عطر و صفا کی دانه داشت***آب خاک زان بذر گلی جانانه داشت!

کی طبیعت این همه اندیشه داشت***آن ژن آن گونه را در بذر داشت

این جهان اندیشه است، فکری بزرگ***نه فقط بی انتها هست و بزرگ

این جهان دارد مدیری هوشیار***گر توانی از خودت موری بیار

با همه نعمت، ناسپاسی ابلهی است***بعد مرگ حتماً قیامت برزخی است

جز ره او راه دیگر رفتن خطاست***گمرهان را بسی دام و بلاست

آنکه نعمت خورد و ظلم خلق کرد***عاقبت هیزم به دوزخ حمل کرد

عاقبت عدل الهی گریبانش گرفت***آتش افروز آتشی هم بر جانش گرفت

آنکه در حضورش بود خادمی خدمتگزار***نام نیکش شد به دنیا ماندگار

بعد پیری و مرگ آسوده خفت***روح آرامش به او احسنت گفت

آنکه ظلم و قتل کرد در پی آزار بود***نه آدم بود و نه لحظه ای هوشیار بود

آدمی را فکر دادند و عقل و گفتار***نه چون گرگی به خوئی بد گرفتار

پیر شرط عقل است راه عاقلان***عاشقان و مخلصان و بندگان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۹
سیدعبداله موسوی‌مدنی
یاران

یاران اگر که گوشه چشمی به ما کنند***البته که درد سینه ما را دوا کنند

از دل ناله برآمد ز هجر یار***کو هم دلان که دردِ دل مبتلا کنند

مُردم از جفای یار، ساقی پیاله کو***آب حیات ده که دفع بلا کنند

چشمم به انتظار سیلابِ اشک ریخت***هرگز نشد که به سیلابی شنا کنند

کار عاشقی همه درد است و انتظار***خوش صورتان جفا، بجای وفا کنند

گفتم ترک کنم یار بی وفاست***دل گفت نتوان که خوبان را رها کنند

بهار می طلبد می وساز و رقص یار***گفت با سازی بساز یاد جوانی چرا کنند

مویت سفید گشت و قدت خمیده شد***از تو گذشت پیران به جوانان دعا کنند

گفتا ز سر چشمه ای شراب وصل نوش کن***باشد که چشمه ای ز کار تو وا کنند

پیر شکر کرد که هستی اش از وصال اوست***عّشاق کی بتوان معشوق را رها کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مکان

آب دریا سیال است و روان***ماهیان راهست در آنجا مکان

هم در آنجا هم تولد یافته اند***قوت و قوت را ز دریا جسته اند

اندر آن آب زندگانی کرده اند***ماهیان در خاک حتماً مرده اند

شیر در جنگل پادشاهی می کند***کوسه در آب سر ز ماهی می کند

ببر را کوه است مکان زندگی***باز در آسمانها می کند بالندگی

هر که را هر جور خدایش آفرید***بهر او جا و مکانی برگزید

بچه آدم را مکانی داده اند***   در وطن ها زندگانی کرده اند

خوی بگرفت آنچه را فامیل کرد***هر کسی دین پدر را دین کرد

نیک و بد دانست همان که گفته اند***ماتم وشادی که مرسوم بوده اند

مثل ماهی مثل شیر و مثل باز***ما شدیم مجبور و نشگفتیم راز

زندگی چیست و حقیقت در کجاست***بهر یک فعل چند حکمی رواست؟

آنچه گفتند و نوشتند پیر گفت***آنچه در دل داشت در دل هم نهفت

در حضورش پاک باشید و درست***صلح و آرامش رضای اوست گفت

پیر تو پاک و بی باک باش***   همره دوستان پاک، چالاک باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی
سحرگاهان

سحرگاهان که مردم خفته بودند***برای تو چنین شعری سرودم

تو بیدرای نشاید خواب بودن***تو هوشیاری چرا بی هوش باشم

تو حَی چرا من مرده باشم***   تو جان دادی که من هم زنده باشم

به عشقت دلخوش و خشنود هستم***از آن جامی که دادی مست باشم

خدا، هستی تو جان و فکر و ذکرم***تو ای اندیشه های بکر بکرم

در انعام تو غرق است وجودم***خوشم که مورد لطف تو هستم

در آن وقتی که دیدم چشم مستت***شدم عاشق و پیمان با تو بستم

جوانی و کنون که پیر هستم***مثال تو دگر یاری نجستم

به کوی تو سراسر شادمانی است***فقط آنجا حقاً زندگانی است

سراسر سفره تو رایگانیست***مثال برف و باریدن آسمانیست

روزگار پیر باشد سراسر شادمانی***که با عشق خدا کرد زندگانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مکافات

دست حق دانی که با دشمن چه کرد***پشه ای نمرود را بیچاره کرد

عنکبوتی تار بست بر در و دیوار غار***بلکه کافر زود ببیند قدرت پروردگار

ما که در تعریف و وصفش مانده ایم***از قصور بندگی شرمنده ایم

گر ندانی پیر ز استادان بپرس***راه معصوم از گنهکاران مپرس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی