جدال نفس و روح
جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ
چنان مست از می ناب تو هستم***که چشم از ساغر و ساقی ببستم
اگر هوشیار یا بی هوش هستم***تو چون شیرین و من فرهاد هستم
دگر بت نیست در بتخانه دل***چو ابراهیم بت ها را شکستم
چنان محو تماشای تو هستم***که گوئی روبروی تو نشستم
اگر پیرم ولی قلبم جوانه***به آن چشم سیاه پیمان ببستم
خداوندا به پیمانی که بستم***خودت
دانی زدل محو تو هستم بگویم راضیم بر هر چه دادی***ولی دل
گویدم زیبا پرستم گنه نیست تو دلم خشنود گردان***شب
مهتاب دهدی جامی بدستم خدائی تو زبان دل بدانی***خودت دانی
زبانم را ببستم اگر عبدم بدانی بنده هستم***ز گفتار
اضاف شرمنده هستم دل پیر کاملاً راضیست از تو***خوشا
گوئی که من هم راضی هستم جفا دیدم وفا کردم و رفتم***به جز تو
دیدهام بر غیر بستم چه کردی پیر دوران عمرت***تو زیبائی و
من زیبا پرستم
۹۴/۰۸/۰۱