پیام پیر

شعر و ادب پارسی

پیام پیر

شعر و ادب پارسی

این مجموعه در طول سالیان زندگی به بهانه شرایط زمانه سروده شده است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

بگیر دستم

بگیر دستم تا دستی بگیرم***ز نیرویت من نیرو بگیرم

به تاییدت کنم آنچه تو خواهی***همه ی مردم به طاعت گر بخواهی

من قطره، گر چیزی بگردم***شوم گرداب و در دور تو گردم

برای توست هرکاری بگیرم***اگر دادی بلا رحمت بگیرم

بیافتاده درت مجبور هستم***نبینم من دگر چون کور هستم

خودت نقش مرا ترسیم کردی***دلم بردی و با خود جور کردی

شدم عاشق نه مجنون بلکه هشیار***به هر جا بنگرم نقش تو درکار

تو ای پیر اگر او را بدیدی***ز دیدارش دل و دیده بریدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی

هنر

علم و هنر آموز ز ماهر و معلم***در یاب دمی خدمت استاد مسلم

کوشش کن و برگیر زهر برگ و کلامی***تا فهم خدا داده به اکمل برسانی

پیر نخواهد بیش تو دادی زبیش***هدیه ی عشقت کند اشعار خویش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۸
سیدعبداله موسوی‌مدنی
دوست من

دوست من عاری از آز و ریاست***دوست من مهربان و بی ریاست

دوست من با وفا و باصفاست***دوست من در روز و شب همراه ماست

دوست من زیباترین خوشگلهاست***دوست من حلال کل مشکلهاست

دوست من یار تنهائی من است***دوست من دارو و درمان من است

دوست من بیگانه نیست درد آشناست***دوست من دلهای پرمهر شماست

دوست من آنجاست که نور خداست***گر یهود و گبر و ترسا با خداست

دوست من در کهکشانها و سماست***دوست من هر روز دیدار شماست

دوست من گرمی و مهر و عاشقیست**دوست من گفتار و پندار شماست

دوست من قلب من است که رهن اوست***دوست من جام شراب جم نماست

دوست من لبخند شیرین شماست***دوست من اندرز جاوید شماست

دوست من نغمه های بلبل است***دوست من نیره و آب و گل است

دوست من هستند نعمتهای حق***دوست من آئینه لطف خداست

دوست من باشد خدای مهربان***دوست من تنها خدای آشناست

پیر بی شک با دوستان دوست***زندگی شیرین شود در نزد دوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی
رباعیات

هر که با مردم خوش و بش می کند***ظاهرش را عیب پوشش می کند

چون شود سِّر نهانش آشکار***خاک سر بر پرده پوشش می کند

 

گر نکارد پیش، کی نانی خورد***مزد آن دارد که یک کاری کند

از تلاش و نقشه و فکر و خرد***هر کسی جائی رسد نفعی برد

 

گر بخواهی زندگی بهتر کنی***   باید از اهل نظر پرسش کنی

با ادب باش و با یاد خدا***عمر خود را خدمت مردم کنی

 

شکر نعمت دارم و دست دعا***که مرا باشد به پیری این سه آ

آبرو، آسایش و اولاد خوب***  بهترین هدیه است از سوی خدا

 

عید، روزی است که آزاری نباشد***پا برهنه، گشنه و بیکاری نباشد

تا دلی محزون و چشم گریهِ ایست***خنده بر لبها ز دل جاری نباشد

 

هر کس که به سفره نیم نانی دارد***از بهر سکونتش مکانی دارد

نه نوکر کس بود نه آقای کسی***گو شاد بزی که خوش مقامی دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۱
سیدعبداله موسوی‌مدنی

رباعیات

محبت کن به مادر تا توانی***که طی کرده به پای تو جوانی

خدا خرسند گردد بنده ای را***که گیرد دست پیر ناتوانی

-------------

دهان چون تفنگ و سخن تیر اوست***هدف گیر که دشمن بود یا که دوست

سخن آنچنان گو شود خصم دوست***نه آنکه زنی تیر بر قلب دوست

-------------

ندانند که چیست؟ یا که او در کجاستبدانم که او بهترین اتکاست

خوشا مست او بودن و یاد او***که مست از می و باده بودن خطاست

-------------

بنام آنکه هستی از اوست***مه مهر و راه راستی از اوست

ریا و دروغ و دورنگی ز ما***صفا و فروغ و قشنگی از اوست

-------------

تو خانه پرستی نه صاحب خانه***از روی ریا آمده ای این خانه

از بوسه زدن بر در دیوار معلومم شد***دیوار ببینی نه صاحب خانه

-------------

گر توانی شد به سختی ها، حلیم***می توانی شد چو موسی کلیم

هر که در هر حالتی شاکر بود***شافی در دست چون عیسی حکیم

-------------

بسوزاند خدا آن عالِمی را*** که آتش زد به دست خود دلی را

اگر دیوانه ای عالَم بسوزد*** سزد بخشایش آن جاهلی را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی
غزلیات

دل زیردست مسکین مشکن بترس از آندم  **که شبی فقیر مسکین بکشد ز سینه آهی

بشنو و راه حق رو ره عشق و عاشقی را***که نبوده و نباشد به از این طریقه راهی


روح و جان داد به چشم قدرت بینائی تو***دیده ام دید و شد عاشق پیدائی تو

دی اگر شیفته شد یار بود در نظرش***نبود فرق ترا دیدن و پنهانی تو


آنچه دارم از دعای سحر است***از دعای بی ریای سحر است

قلب پیر در خلوت شبهای تار***گفتگویش با خدای اکبر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۳
سیدعبداله موسوی‌مدنی


زحمتکشان

ای بسا مردم که چون حیوان خوش اند***در چراگاهی به آبی سر خوش اند

فکر همنوعان نباشند و دگر*** که به مسلخ دسته دسته می کشند

گر رسید نوبت که آنها را کشند***از نهاد خویش آهی می کشند

فکر کنند تقدیر باشد این چنین***که ضعیفان این همه زحمت کشند

خوشا حال آنان که ندانند هنوز***از دست کی و از کجا رنج می کشند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۵۹
سیدعبداله موسوی‌مدنی

با تو بودن

با تو بودن کمال زندگی است***با تو بودن انتهای عاشقی است

با تو بودن بی خبر از درد و رنج***با تو بودن مالک دنیای گنج

با تو بودن چشم بسته دل شدن***از هوس بگذشته و عاقل شدن

با تو غرق در دریای اندیشه شدن***با تو ناجی بر ساحل آرام شدن

با تو بودن بریدن باشد ز شرک***پاک از آلودگی گشتن و چرک

با تو خفتن و با هم برخواستن***نور خورشیدت به دل انداختن

با تو دم فرو بردن و آوردن برون***با تو کام زندگی گردد فزون

با تو من نیستم محتاج کس***با تو راضی، شاکرم بر آنچه هس

با تو کی خم شوم بر شاه و وزیر***گر شوم بر تو شوم ای بی نظیر

با تو هستم عاشق زیبائیت***این همه گلها دهند آگاهیت

با تو بودن و دل دادن به تو*** مست مست گردیده ات از جام تو

با تو رفتن به معراج کمال***  سر و تکریم صفات حق تعال

با تو بودن اوج شادی لذت است***بی تو معنائی نخواهد داشت تمامی ذلت است

آیه هایت دیدم مفتون شدم***گرد تو چون اختران گردون شدم

با تو عمری سپری کردم و پیر شدم***با تو از قافله شرک و ریا دور شدم

پیر هرگز بی تو نتوانست بزیست***تو مرا بنده بدانی عالیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۹
سیدعبداله موسوی‌مدنی

اصول و فروع

اصل را ول کرده اند و فرع را چسبیده اند***در فروعات بس سخن ها گفته اند

هر کدام از ادیان فرعی داشتند***یا موافق یا که فرقی داشتند

رنگ رنگ بودند و یا بی آب و رنگ***دشمنی کردند یا بودند به جنگ

اختلافات بر سر هیچ بود و پوچ***قتل و آزار و خطر درگیرِ هیچ

با فروعات، افسانه ی بغرنج خویش***قرن ها بودند سوار مکر خویش

آنقدر گفتند و نوشتند کتاب***در عزا کردند سینه مردم کباب

غرق اندوه و ماتم کردند خلق***تا که بدنام نمودند آئین شرق

بسی کمرنگ کردند رنگ پررنگ خدا***گویا توحید را از دین نمودند جدا

در فروعات تأکید می کردند ولی***در عمل بودند ز خوبی منزوی

گر توحید و قیامت بود اصل***یک بگردیدند از فطرت و اصل

رو به ریسمان الهی چنگ زن***در حضور او ز غیرش دم مزن

جهان را نیست راهی بهتر ای پیر***فروعات فرعیند تو اصل را گیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۱
سیدعبداله موسوی‌مدنی

خدا شناسی

جای تو و محضر تو ایمناست***ذکر تو و یاد تو دین من است

کی بتواند که عبادت کند***     طاعت تو قدر مقامت کند

ما نتوانیم که شناسیم خویش***تا چه رسد لایتناهی و بیش

ما به تولای تو ایم استوار***قطره به دریا بکند افتخار

درد شناسی و درمان می کنی***هر چه صلاح است همان می کنی

شیفتگان دل ز تو افروخته***   دل به تو و جان به تو بفروخته

مرد خردمند در اندیشه دید***  مست تو، توحید ز بلبل شنید

باغبان صورت زیبایت از گل بچید***غواص روی تو را در ته دریا بدید

همه جا چهره زیبایت عیان است***آیات تو بر هر چه عیان است بیان است

آنکه به دنیا دل بسته است***لذت دیدار تو را بسته است

هر که گرفت جام ز تو مست شد***نیست اگر بود از آن هست شد

بنده کوچک (عبداله) توست***از ته دل عاشق رخسار توست

تا به جهان هست به فرمان توست***شعر بهانه است غرض یاد توست

عشق تو پیر را جوان می کند*** تن ناتوان را پرتوان می کند

مستی ما ز باده‌ی عشق ماست***عشق ما تقلید نیست فهم ماست

فهم من و عشق من از لطف توست***پیر ندانست چه گفت، مست توست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۳۸
سیدعبداله موسوی‌مدنی