پیام پیر

شعر و ادب پارسی

پیام پیر

شعر و ادب پارسی

این مجموعه در طول سالیان زندگی به بهانه شرایط زمانه سروده شده است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
یاران

یاران اگر که گوشه چشمی به ما کنند***البته که درد سینه ما را دوا کنند

از دل ناله برآمد ز هجر یار***کو هم دلان که دردِ دل مبتلا کنند

مُردم از جفای یار، ساقی پیاله کو***آب حیات ده که دفع بلا کنند

چشمم به انتظار سیلابِ اشک ریخت***هرگز نشد که به سیلابی شنا کنند

کار عاشقی همه درد است و انتظار***خوش صورتان جفا، بجای وفا کنند

گفتم ترک کنم یار بی وفاست***دل گفت نتوان که خوبان را رها کنند

بهار می طلبد می وساز و رقص یار***گفت با سازی بساز یاد جوانی چرا کنند

مویت سفید گشت و قدت خمیده شد***از تو گذشت پیران به جوانان دعا کنند

گفتا ز سر چشمه ای شراب وصل نوش کن***باشد که چشمه ای ز کار تو وا کنند

پیر شکر کرد که هستی اش از وصال اوست***عّشاق کی بتوان معشوق را رها کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مکان

آب دریا سیال است و روان***ماهیان راهست در آنجا مکان

هم در آنجا هم تولد یافته اند***قوت و قوت را ز دریا جسته اند

اندر آن آب زندگانی کرده اند***ماهیان در خاک حتماً مرده اند

شیر در جنگل پادشاهی می کند***کوسه در آب سر ز ماهی می کند

ببر را کوه است مکان زندگی***باز در آسمانها می کند بالندگی

هر که را هر جور خدایش آفرید***بهر او جا و مکانی برگزید

بچه آدم را مکانی داده اند***   در وطن ها زندگانی کرده اند

خوی بگرفت آنچه را فامیل کرد***هر کسی دین پدر را دین کرد

نیک و بد دانست همان که گفته اند***ماتم وشادی که مرسوم بوده اند

مثل ماهی مثل شیر و مثل باز***ما شدیم مجبور و نشگفتیم راز

زندگی چیست و حقیقت در کجاست***بهر یک فعل چند حکمی رواست؟

آنچه گفتند و نوشتند پیر گفت***آنچه در دل داشت در دل هم نهفت

در حضورش پاک باشید و درست***صلح و آرامش رضای اوست گفت

پیر تو پاک و بی باک باش***   همره دوستان پاک، چالاک باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی
سحرگاهان

سحرگاهان که مردم خفته بودند***برای تو چنین شعری سرودم

تو بیدرای نشاید خواب بودن***تو هوشیاری چرا بی هوش باشم

تو حَی چرا من مرده باشم***   تو جان دادی که من هم زنده باشم

به عشقت دلخوش و خشنود هستم***از آن جامی که دادی مست باشم

خدا، هستی تو جان و فکر و ذکرم***تو ای اندیشه های بکر بکرم

در انعام تو غرق است وجودم***خوشم که مورد لطف تو هستم

در آن وقتی که دیدم چشم مستت***شدم عاشق و پیمان با تو بستم

جوانی و کنون که پیر هستم***مثال تو دگر یاری نجستم

به کوی تو سراسر شادمانی است***فقط آنجا حقاً زندگانی است

سراسر سفره تو رایگانیست***مثال برف و باریدن آسمانیست

روزگار پیر باشد سراسر شادمانی***که با عشق خدا کرد زندگانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی

مکافات

دست حق دانی که با دشمن چه کرد***پشه ای نمرود را بیچاره کرد

عنکبوتی تار بست بر در و دیوار غار***بلکه کافر زود ببیند قدرت پروردگار

ما که در تعریف و وصفش مانده ایم***از قصور بندگی شرمنده ایم

گر ندانی پیر ز استادان بپرس***راه معصوم از گنهکاران مپرس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۰
سیدعبداله موسوی‌مدنی
بگیر دستم

بگیر دستم تا دستی بگیرم***ز نیرویت من نیرو بگیرم

به تاییدت کنم آنچه تو خواهی***همه ی مردم به طاعت گر بخواهی

من قطره، گر چیزی بگردم***شوم گرداب و در دور تو گردم

برای توست هرکاری بگیرم***اگر دادی بلا رحمت بگیرم

بیافتاده درت مجبور هستم***نبینم من دگر چون کور هستم

خودت نقش مرا ترسیم کردی***دلم بردی و با خود جور کردی

شدم عاشق نه مجنون بلکه هشیار***به هر جا بنگرم نقش تو درکار

تو ای پیر اگر او را بدیدی***ز دیدارش دل و دیده بریدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی

هنر

علم و هنر آموز ز ماهر و معلم***در یاب دمی خدمت استاد مسلم

کوشش کن و برگیر زهر برگ و کلامی***تا فهم خدا داده به اکمل برسانی

پیر نخواهد بیش تو دادی زبیش***هدیه ی عشقت کند اشعار خویش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۸
سیدعبداله موسوی‌مدنی
دوست من

دوست من عاری از آز و ریاست***دوست من مهربان و بی ریاست

دوست من با وفا و باصفاست***دوست من در روز و شب همراه ماست

دوست من زیباترین خوشگلهاست***دوست من حلال کل مشکلهاست

دوست من یار تنهائی من است***دوست من دارو و درمان من است

دوست من بیگانه نیست درد آشناست***دوست من دلهای پرمهر شماست

دوست من آنجاست که نور خداست***گر یهود و گبر و ترسا با خداست

دوست من در کهکشانها و سماست***دوست من هر روز دیدار شماست

دوست من گرمی و مهر و عاشقیست**دوست من گفتار و پندار شماست

دوست من قلب من است که رهن اوست***دوست من جام شراب جم نماست

دوست من لبخند شیرین شماست***دوست من اندرز جاوید شماست

دوست من نغمه های بلبل است***دوست من نیره و آب و گل است

دوست من هستند نعمتهای حق***دوست من آئینه لطف خداست

دوست من باشد خدای مهربان***دوست من تنها خدای آشناست

پیر بی شک با دوستان دوست***زندگی شیرین شود در نزد دوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۶
سیدعبداله موسوی‌مدنی
رباعیات

هر که با مردم خوش و بش می کند***ظاهرش را عیب پوشش می کند

چون شود سِّر نهانش آشکار***خاک سر بر پرده پوشش می کند

 

گر نکارد پیش، کی نانی خورد***مزد آن دارد که یک کاری کند

از تلاش و نقشه و فکر و خرد***هر کسی جائی رسد نفعی برد

 

گر بخواهی زندگی بهتر کنی***   باید از اهل نظر پرسش کنی

با ادب باش و با یاد خدا***عمر خود را خدمت مردم کنی

 

شکر نعمت دارم و دست دعا***که مرا باشد به پیری این سه آ

آبرو، آسایش و اولاد خوب***  بهترین هدیه است از سوی خدا

 

عید، روزی است که آزاری نباشد***پا برهنه، گشنه و بیکاری نباشد

تا دلی محزون و چشم گریهِ ایست***خنده بر لبها ز دل جاری نباشد

 

هر کس که به سفره نیم نانی دارد***از بهر سکونتش مکانی دارد

نه نوکر کس بود نه آقای کسی***گو شاد بزی که خوش مقامی دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۱۱
سیدعبداله موسوی‌مدنی

رباعیات

محبت کن به مادر تا توانی***که طی کرده به پای تو جوانی

خدا خرسند گردد بنده ای را***که گیرد دست پیر ناتوانی

-------------

دهان چون تفنگ و سخن تیر اوست***هدف گیر که دشمن بود یا که دوست

سخن آنچنان گو شود خصم دوست***نه آنکه زنی تیر بر قلب دوست

-------------

ندانند که چیست؟ یا که او در کجاستبدانم که او بهترین اتکاست

خوشا مست او بودن و یاد او***که مست از می و باده بودن خطاست

-------------

بنام آنکه هستی از اوست***مه مهر و راه راستی از اوست

ریا و دروغ و دورنگی ز ما***صفا و فروغ و قشنگی از اوست

-------------

تو خانه پرستی نه صاحب خانه***از روی ریا آمده ای این خانه

از بوسه زدن بر در دیوار معلومم شد***دیوار ببینی نه صاحب خانه

-------------

گر توانی شد به سختی ها، حلیم***می توانی شد چو موسی کلیم

هر که در هر حالتی شاکر بود***شافی در دست چون عیسی حکیم

-------------

بسوزاند خدا آن عالِمی را*** که آتش زد به دست خود دلی را

اگر دیوانه ای عالَم بسوزد*** سزد بخشایش آن جاهلی را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۲
سیدعبداله موسوی‌مدنی
غزلیات

دل زیردست مسکین مشکن بترس از آندم  **که شبی فقیر مسکین بکشد ز سینه آهی

بشنو و راه حق رو ره عشق و عاشقی را***که نبوده و نباشد به از این طریقه راهی


روح و جان داد به چشم قدرت بینائی تو***دیده ام دید و شد عاشق پیدائی تو

دی اگر شیفته شد یار بود در نظرش***نبود فرق ترا دیدن و پنهانی تو


آنچه دارم از دعای سحر است***از دعای بی ریای سحر است

قلب پیر در خلوت شبهای تار***گفتگویش با خدای اکبر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۳
سیدعبداله موسوی‌مدنی